روسری فهمیده دارد صبر من سر می رود
نم نم و بــا نــاز هی دارد عقب تر می رود!
دست نامریی ِ باد و دسته های تار مو
وای این نامرد با آنها چه بد ور می رود
می زنی لبخند و بیش از پیش خوشگل می شوی
اختیــــار ایـن دلــم از دست مــن در مـی رود
واژه های شعر من کم کم سبک تر می شوند
این غــزل دارد بـه سمت سبک دیگـــر می رود!
پــا شدی.... انــگار بــر پــا شد قیامت در دلم
رفتی و گفتم ببین ملعون چه محشر می رود!
ابـروانت مـی شود یــادآور " هشتاد و هشت"
چشم هایت باز سمت " فتنه " و شر می رود!
گــر تــو را ای فتنـه ، شیـخ شهر ننمایـد مهار
مثل ایمــــان مــن ، امنیت ز کشـــور می رود!
اهــل نفــرین نیستم امـــا خدا لعنت کنــد
آنکه را یک روز همراهت به محضر می رود...
"ناصر عبدالمحمدی"
......................................................................................................
با تشکر ویژه از "سحر بانو" بابت حسن انتخاب و سلیقه ی منحصر به فردشان!
دیگر اشعار :
نویسنده :